Monday, March 27, 2006

happy new year

امسال رو هم شروع می کنم با برنامه های بلندی که واسه امسال کشیدم خدا کمکم کنه از عهده همشون بر بیام انشاء اله که آسونه
یه دیگه یه زندگی دیگه یه برنامه دیگه - خوبی کار کردن با این خارجیا اینکه که می فهمی برای هر کاریت باید پلن یا همون برنامه داشته باشی - هر کاری
یه کم سخته اون برنامه ای که واسه امسال در نظر گرفتم ولی می تونم چون می خوام
پارسال سال خوبی بود خدمت رو تموم کردم بعدش خیلی سریع اومدم عسلویه خدا کمک کرد و نسبتا زود کار پیدا کردم تا یه محیط کاملا جدید رو تجربه کنم روز اول رو یادم می اد کارلوس می گفت انگلیسیت خیلی ضعیفه یادمه نگاه محمدی و عبدی می کردم انگلیسی حرف می زدن می گفتم خدایا یعنی روزی می شه منم بتونم ولی وقتی که یک ماه پیش تو یه جلسه یه دفعه محمدی ازم پرسید جمشید معنی این کلمه به انگلیسی چی می شه به خودم امیدوار شدم خدا روشکر دیگه برا صحبت کردن هیچ مشکلی ندارم
با یه هندی خیلی خوب آشنا شدم کاناکومار ساسمال که واقعا مثل یه برادر تو اینجا بهم کمک می کنه
کارلوس که واقعا کاریه ولی یه اما داره اونم زیراب زنیشه
رنسون مایکل که واقعا عنده جوکای عالمه
محمدی که واقعا از برق خیلی حالیشه ولی متاسفانه دل به کار نمی ده
عبدی که خدای الکتریکاله
تولابی خدای ابزار دقیق ادمی با شخصیت و خوب که نقش معلمم رو بازی می کنه با سن بالاش واقعا خیلی بهش زحمت دادم
رئیسی و فرهنگ و ظهرابی اصفهانی هامون هستن
رئیسمون مستر شین دکترای برق و ابزار دقیق که نسبت به بقیه کره ایها فهمیده تره ولی متاسفانه منافع شخصیش رو دیگه خیلی زیادی رعایت می کنه
دولای یه فیلیپینی خوب که ظهرها منو اون فقط تو آفیس می مونیم و با هم ناهار می خوریم
ادموند - پنافلور - و اسکات که این یارو اسکات واقعا ادم باهالی و یه سه ماهی رئیس بخش ابزار دقیقمون بود
کریستوفر یه هندی خیلی باکلاس که واقعا باهاش حال می کنم یه جورایی برادر تولابی شدن و حسابی پسرخاله بازی با هم در می آرن
آخه محیط کاریشون یکیه سی فور ای
جمیل و محمد نسیم خان دوتا هندی خوب
یاماموتو پدربزرگ کاری که یه
made in japan
واقعی هست و رئیس کل می شه
و خیلیهای دیگه

بهار غریب .... از حمید مصدق

من به درماندگی صخره و سنگ
من به آوارگی ابر ونسيم
من به سرگشتگی ‌آهوی دشت
من به تنهايی خود می مانم
من در اين شب كه بلند است به اندازه حسرت زدگی
گيسوان تو به يادم می آيد ...
من در اين شب كه بلند است به اندازه حسرت زدگی
شعر چشمان تو را می خوانم ...
چشم تو چشمه شوق
چشم تو ژرفترين راز وجود
برگ بيد است كه با زمزمه جاری باد
تن به وارستن عمر ابدی می سپرد
تو تماشا كن
كه بهار ديگر
پاورچين پاورچين
از دل تاريكی می گذر
و تو در خوابی
و پرستوها خوابند
و تو می انديشی
به بهار ديگر
و به ياری ديگر
نه بهاری
و نه ياری ديگر
حيف
اما من و تو
دور از هم می پوسيم
غمم از وحشت پوسيدن نيست
غمم از زيستن بی تو دراين لحظه پر دلهره است
ديگر از من تا خاك شدن راهی نيست
از سر اين بام
اين صحرا اين دريا
پر خواهم زد خواهم مرد
غم تو اين غم شيرين را
با خود خواهم برد ...