Wednesday, October 22, 2008

خواب تو ...

تو مقدسی ، در خواب نیز هم ...
همیشه مثل یک قدیسه می ایی ، و پاک و منزه و باکره ، مثل یک قدیسه باز می گردی ...
می پرستمت در خواب هم ...

Friday, October 10, 2008

i'm still yours

اینکه حضورت همیشگی ست و لایزال ، و گوهر وجودت تنها خورشید سرزمین پهناور این قلب است ، این را هیچ شکی ندارم . تو می توانی شانه بالا بیندازی و بگویی ،" تورا دوست ندارم " ، امامن چه .... می توانم ؟ گر چه شاید تو این را به وفادارترین کسی می گویی که در زندگیت حضور داشته ، او که هنوز تو پادشاه قلبش هستی – من چه بگویم؟ گذر از تو محال است عزیز دل ، گر چه قسمت اینک این افتاده که کشتی را ناخدایی دگر سکانداری کند اما همیشه همگان می دانسته اند که ناخدای اصلی کسی دیگر است ، و من نیز هم ... آری به همین سادگی ست ، باور کن ، روح من ، همیشگی توست . به یادت لحظه لحظه سر می کنم ، و هر آن کجا که باشم ، برای تو بی تابم ، امیدوارم که با کاری که کرده ام شاد شده باشی ... حس می کردم ، حس که نه ، هراس داشتم ، نکند این، یعنی دیگر او را در پس زمینه داشتن سبب شود در رهگذار عمر به فاجعه فراموشی بکشاندم ، اما حال ، باز هم با اطمینان صدچندانه تر از قبل ترها ، به این نتیجه رسیده ام ، که تو پادشاه بی چون و چرای منی ... عزیز دورم ، سلام ... گرچه در این نامه فاصله افتاده ست ، اما مهم این نکته ست که در گرمای حس تابناک من به تو هیچ تخلخلی یا فاصله حتی به ذره المثقال نیفتاده .
همانی ، فاتح اولین و آخرین قله قلب من ... شکار رام توام، و تو با انگشتان ظریفت امروز مرا با دست سفال پرورت به این شکل درآورده ای ، همه مان خوب می دانیم دنیا بازی ای بیش نیست ، و تو چنان مرا در گود هل داده ای که سالهاست اینک من به دور تو می چرخم ، و از همه بیش ، تو می دانی که ایستایی این چرخش را جز مرگ ، هیچ کس به سوت نمی کشاند ... پس ای همای سعادت قلبم ، تا آن دم که صور را بنوازند، به تشهدی که بر عشق تو جاری کردم ، مومن می مانم ، ای پیامبر هر چه خوبی ، خوب بودنت ، زیبا بودنت ،تپشم را ، حسم را ، تولدم را – این تولد دگرگونه را – از تو دارم . در این کارزار دنیا ، رهایم مکن به حال خویش ...