Sunday, June 19, 2011

دریای من

حالا که ما از نسلی هستیم که بیشتر حرفهایمان را به جای گفتن ، تایپ کردیم ... بهتر دیدم باز هم برایت نامه بنویسم ...
دلم خیلی وقت است برایت تنگ شده ، و این دلتنگی معصومانه قلبی ست که در هر تپشش دمادم تو را می خواهد ، تو که شناگر ماهر اقیانوس عشقی و هر چند خودت می گویی مرا در ساحل تنها گذاشته ای ، و برای خودت در وسعت دریاها سیر می کنی ... اما کاش می دانستی که تو نه آن شناگر استادی که فقط و فقط دریای منی ... که سالهاست در تو غرق شده ام ... و این غریق از جان گذشته در عمق تو گم شدن برایش از بیداری / زندگی و بودن در این دنیا و دنیاهای دیگر بس بالاتر است ...
بیا صبر کنیم ...
بیا ظرفیت تحمل رنجمان را بیش از پیش بیشتر کنیم ...
من سالهاست به انتظارت نشسته ام ، گوشه ای .  و خستگی سالهاست با من قهر است ... تا همیشه .
در کج و تاب این طوفان دوری که تازگیها دارد بیش از پیش در خود حلمان می کند، به خود هیچ شکی از عشق من راه نده ، که در طلب خواهش تو بر قسمم هستم و به یادت است که این ثانیه های جانکاه دوری را طی طریق می کنم و با انچه این جایی ها اسمش را می گذارند زندگی منطقی ، خودم را سرگرم کرده ام ، تا به آن روز موعود ، آن روز وصل ، آن روز که شاید حتی در دنیایی دیگر باشد ، هرچند که دوست دارم همینجا، روی همین کره خاکی ، به خاکی ترین شکل ممکن ، بوسه بارانت کنم ...
دیگر هیچ شکوائیه ای از دنیا و زمانه ندارم ، فقط وفقط هر ثانیه که به یادت می افتم ، از خدا می خواهم که لبانت پر از خنده باشد و روزگار شادی را به آرامی بگذرانی ...
از حال ما هم اگر جویا باشی ، جز دلتنگی و یادت ، همسفری نداریم ، آنهاخوبند وسلام می رسانند، مثل همیشه ...
راستی یادت باشد، گاه و بی گاه باغچه احساست را آب بده، گاه با سهراب ، گاه با حمید مصدق ، گاه شاید حتی با این شاعرکان جدیدی که سر برمی آورند و چیزهای نویی برای عرضه دارند ...
کمی اگر آب اطرافت بود، به یاد لب تشنه حوض ما بخور ، ماهی های سهراب سالهاست از دلتنگی تو آب هم نمی نوشند ...
دیگر اینکه به انرژی کهکشان ایمان بیاور ، من برایت چندتا فاز مثبتش را دست باد قاصد می کنم ، اگرت مرحمتی کنی و بپذیری ممنون می شویم ، راستی ،  دست همان قاصد لطف کن ، و شهد بوسه ای بفرست ، ما اینجا از تشنگی لبانت است که در عذابیم نه از کمبود هر انرژی دیگری .
دیگرم عرضی نیست، جز آنکه ، بگویم ، زندگی اگر هزار بار دیگر هم به قول فروغ تکرار شود می دانی از زندگی چه می خواهم، بار دیگر تو بار دیگر تو ...
دوستت دارم
باعشق ، خرداد نود