Saturday, January 31, 2009

میلاد تو ...

خوب است ، که می شود از نو سر کشید جامی را ، از نو آغاز کرد پیوندی را و به همه چیز طرحی دگرباره زد ...
خوب است که تو هستی ، که ما هستیم ، که زندگی پیش می رود ، طبق روال ...
خوب است ، که سایه ات همه گستر عالم گشته و ما زیر چتر حضورت تا همیشه زندگی می کنیم ...
خوب است ، که تنهایی را رنگ می زنی و معنای دگر می بخشی ...
خوب است ، که حالا پشت هزار فرسخ فاصله ریسه ریسه وجودمان بوی تو را می دهد ، وپشت هزارها تُن سنگینی تنهایی بر گــُُرده مان فقط به تو می اندیشیم ...
خوب است ، که دوست داشتنمان هنوز ناب ، بکر و دست نخورده ، همان دوست داشتن است : تب آلود ، دم به دم ،پاک ...
خوب است ، که پرونده یکسال بسته می شود،و گم . کارهای دست نیامده از همت ما ، خاک می خورد در پوشه سال قبل و بایگانی می شوند در حرمت ابد و حالا باید در کاغذی نو و سفید شروع به نقاشی کنیم ...
خوب است، که سه دهه گذشتن را به تو تبریک می گویم ، و در کیلومتر مبدا دهه چهارم، به عنوان همسفری دور آرزوی سفری خوش برایت دارم ...
خوب است، که شیرین جاودانه منی و فرهاد سرسپرده ابدی توام .
خوب است ، که هنوز هم همه چیز را از مقیاس تو می سنجم ، خوب بودنشان را و نیز بدبودنشان را هم ...
خوب است ، که هنوز که نه ، تا ابد نیز ، صبح ها اولین یاد بعد از بیداری و شب آخرینش قبل از خوابم هستی ...
خوب است ، که گرچه شاید "رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی " را از بر نمی دانیم ، ولی به شکل خودمان دوستت داریم ، پاک ، ساده ، ممتد...
خوب است ، که در ابن دوری ، شمع های تولدت را خریده ، وضیافتی برایت گرفته ایم ... با یک تضاد عجیب ، صاحب مجلس هم هست و هم نیست ...
و آخر این که :
خوب است ، که ای خوب خوب خوب من ،در این تولدت تو را بیشتر دوست دارم ...

و
خوب است ، که یاعلی هیچ گاه از زبانم نمی افتد، با آن بار معنایی که فقط در مساحت تعریف من و توست، پس :
تولدت مبارک عزیزم

یاعلی ...