Tuesday, October 05, 2010

برای تو

برایت نوشتن اعتیادیست که اگر گاه و گاه هم همت بر ترکش بگیرم ، اما هیچ گاه برآن –خوشبختانه – فائق نخواهم شد. براستی که این زیبایی مطلق که من در تو یافته ام ، چیزیست فراتر از همه دنیاها و دنیاها... هیچ کس شاید نتواند درک کند این حسی را که من به تو دارم ...
شهود قلبی به من فرمان می دهند که تو را دوست داشته باشم ، هر چند که ذهن استدلالی و حتی شهودش این را به تمسخر بیان کنند و بگویند برو دنبال آن مزخرفی که اسمش زندگیست... اما مرکزهدایتگری که مرا به تو می خواند ، دل است ... و من سالهاست که با توسل بر ریسمانی که او جلوی پایم می گذارد جاده ها را می پیمایم ...
آخر ما به این تجربه رسیده ایم که اگر با صدای جهان یگانه شوی او تورا به آن سمتی می برد که بهترین است، گوش می دهیم و اطاعت میکنیم، از آنچه که تو را برایمان میاورد و هرلحظه فقط تو را می خواند...
بگذار همه مردم دنیا ازبالا دستور بگیرند ، مهم نیست ، من در تو آن زیبایی جاودان زندگی را یافته ام ... دوستت دارم ، بیش و پیش از همه چیز ...
تارمویت چند؟ دنیا را به پایت بریزند کم است، بخدا کم است... تو ای محبوب جاودان من ، تا ابد دهر دنیا ، دوست دارم عاشق تو باشم ... گرچه قسمت دوریست ، اما لحظه در لحظه خویش را به تو نزدیک و قریب تر از هر رفیق می دانم ...
ماندنت زیباست ... بمان عزیز دلم ...