Saturday, June 19, 2010

این روزها

دلم برای آن نوشته های آتشین هم دیگر تنگ شده ، خیلی از تو خبر ندارم و این آزارم می دهد ، امیدوارم این روزها هم بگذرند و روزی باز خنده مقیم دائمی لبان زیبایت شود ...
همیشگی ترین من بی قرار قرارت شده ام ، از آن قرارها که بار سنگینی از آسودگی را در خود دارند...
با حسی غریب از دورترین فاصله بعید این سرزمین ، قلبی برای تو می تپد ،
دلم برایت تنگ شده است عزیزم و در این آخرین روزهای بهار ، که اینجا هوا بدجور گرم شده ، گرماگرم حس همیشگی توام، با همان حالت و شاید هم بیشتر ...
دلم لک زده برای شنیدن، خواندن ، دیدن و خلاصه هر چیزی از تو ...
تو که خدا می داند کیستی ، عزیزکم ، ما روزی دوباره ...
خنده هایت زیباست آنها را از دنیا دریغ مکن ، تو باید همیشه شادترین و پرانرژی ترین آدمها باشی ،
دوستت دارم ، به فرای این دنیا و دنیاها ،
دوستت دارم ، به زین روزهای غمناک و آتشین ...
دوستت دارم ، بیش از آن که بیندیشی ، بیش از آنکه بخواهی ...