Thursday, April 29, 2010

این روزها

این روزها ...
عجب...
عجیب...
طاقت ...
ماندن ...
رفتن ...
آریا ...
تو ...
ما ...
روزهای گذشته
...رفتن
....باز ماندن

چه باید کرد...

دیگر حتی هیچ ردی از هیچ خاطره ای مرا نمی آزارد ... همه چیز و همه چیز این پسرک شیطان و زیبا شده است .

دلبسته و وابسته و شیدای این موجود بهشتی شده ام ، همه چیز و همه کس من و در او، تو را ،خودم را آینده را همه چیز را می بینم ، تلخ کامی از ندیدنش بیش از هر چیزی مرا می آزارد ... و شاید این بهتر باشد ... .
شاید همه چیز به تلنگری از جنس تو باز گردد ...
نمی دانم بالاخره باید این را امتحان کرد ، ببینیم چه می شود ، باید چه کار کرد ،
خدا می داند ، اما فعلا این است ...
تمام روزم
تمام شبم ...
همه چیزم شده است.
دیدی چیزی بعد از تو هم دلم را لرزاند؟