دق
آخر يکی از ما بايد دق کند:
يا من از دوست داشتن تو
يا تو از دوست نداشتن من!
نوشتن های پیاپی و بی اندازه مقرون به هیچ - همه برای هیچ شاید و این هیچ لعنتی که مرا و شاید تمام نوشته های مرا در بر می گیرد ... کوششی به عبث رسیده ورنجی لجام گسیخته از هیچ از من رخوتی وحشتناک به این عرصه کشانده و مرا همچنان در بر گرفته اما توانم را باید برای گسیختن و دور شدن از این حلقه تلخ برکشم و باز بار دگر اریکه ای و جایگاهی نو برای خویش بسازم :
مدت زيادي از تولد برادر ساكي كوچولو نگذشته بود . ساكي مدام اصرار مي كرد به پدر و مادرش كه با نوزاد جديد تنهايش بگذارند
روزي روزگاري پسرك فقيري زندگي مي كرد كه براي گذران زندگي و تامين مخارج تحصيلش دستفروشي مي كرد.از اين خانه به آن خانه مي رفت تا شايد بتواند پولي بدست آورد.روزي متوجه شد كه تنها يك سكه 10 سنتي برايش باقيمانده است و اين درحالي بود كه شديداً احساس گرسنگي مي كرد.تصميم گرفت از خانه اي مقداري غذا تقاضا كند. بطور اتفاقي درب خانه اي را زد.دختر جوان و زيبائي در را باز كرد.پسرك با ديدن چهره زيباي دختر دستپاچه شد و بجاي غذا ، فقط يك ليوان آب درخواست كرد.