Wednesday, July 23, 2008

مرحم

و آیا به نظرت این طوفان روزی رام خواهد شد ؟ آیا ... و صد آیای دیگر ... همان آیایی که تو مرا "نامحرمی در اطراف زندگیت می خوانی" ومن که نه به فصد محرم شدن که شاید در جستجوی مرحم شدن هستم ... مرحمی برتمام وسعت غمهای تو ...
مهربانانه در کمین ترانه ات نشسته ایم و روزهایمان را شب می کنیم ، من با تمام مهره هایم به عبادتت در کمین گاهم کمین کرده ایم ، اما تو با آمدنت – به آن شکل آنی و غیر منتظره – به یکباره مرا مات می کنی ...
و با نیزه عشق مرا به میدان عاشقی می رانی ... خوبی این کارزار می دانی چیست ، اینکه هم حریفی هم پاداش پیروزی ...
حال اما باید به دور حجم زیبای بودنت طواف کرد ... تو که می شود با خاطره صدای خنده ات عمری عاشقی کرد و سوخت ...
به آیینه نگاه می کنم و می بینم که مرد درون آیینه هم دارد به تو فکر می کند ، پس آب بروی صورتم می پاشم که بیدار شوم ، ولی کسی داد می زند: سالهاست که بیداری ... این خواب نیست ... فعل استمراری عاشق بودن است ...
گاهی این حس می آید که غیر ممکن را دوست گرفته ام ، ولی دیگر می دانم که غیر ممکن است ... کمی بزرگ تر شده ام انگار ، نه ؟

Tuesday, July 22, 2008

بانو

تو متعلق به من نیستی ، مال او هم نیستی ، بزرگ بانوی خودت باش ...