Sunday, June 08, 2008

...

در آرامش می خواهمت؛
آنسان که گویی در نبودی
در دوردست و پر اندوه؛ آنسان که مرده ای
پس آنگاه یک کلام و یک لبخند کافی ست
و من شادم و شادیم واقعی نیست...
پابلو نرودا

خدای خدا ...

حالا
گلی در باغچه دیگری
بوی تو اما جاریست
از اینجا تا بی نهایت خدا
سقف گس خیال کجاست
وقتی حتی شب
سیاه نیست
و رنگ تو
تنوع حاصل این جایی هاست.
وقتی به هم می رسند مردم
دست در گریبان
یا بر گردن
از سر جنگ یا دوستی
آنگاه من به نشانه ها می اندیشم
اینکه ارتباط
-چه گسترده و جهانی –
چه جزئی همچو یک پرنده و دانه
ارتباط است
وپشت هر چیزش باید به دنبال چشمداشت بود
بی بهانه نیستند
اما ما آخر نفهمیدیم
خواستن "تو"
بی هیچ چشمداشتی
از کجا آمده است؟
براستی کیستی ؟
اسطوره دلهایی
یا شاید هم
خدای خدا تو باشی
من ایمان دارم
خدا هم خدایی دارد – فرازمینی –
همان شکل که خدای من
که" تو" باشی
نیز خدایی داری ...