Monday, October 30, 2006

...

تو را آئینه تکرار نکرد
انعکاسی بودی از خون ، در آستانه ی قلبی .
قلبی از احساس متبلور
مانده از یکی حادثه ای زیبا

چه سان بر بام فراموشی سپارم
آغاز را .
"سلام"
یک حادثه نبود

نسیم خنکایی مسموم ِ رایحه ای شهوتناک
که مرا از مرداب های جهنم به سلول های خنک بهشت برد
***
ملول باید های دهشتناک رفتنت شد
اندک زمان با تو بودن
***
حال اما خود بگو
می شود پذیرفت
غیبت دست هایت را


"خداحافظ"
یک کلمه نیست
تولد حادثه ایست :
ترسناک ، وهم آور
کریه تر از زندان ...

Labels:

1 نظر:

12:56 PM, Anonymous Anonymous

سلام
دو شعر آخرتان به دلم نشست
خوب ارتباط برقرار کردم
شعر،سادگی و پیچیدگی را با هم داشت
لحن تان هم عالی بود

 

Post a Comment

<< خانه