Tuesday, June 12, 2007

what you want ?

سزاوار برترین چیزهایی ، صدای ناقوس کدام کلیسا آخرین دعای مرا به آمین دلت می رساند . من نامه هایم را بر بال کدام سفیر ببندم تا به شهر چشمانت برساند ... مقیم بارگه ربوبی این قلب شده ای ... راستی حال و هوای پادشاهی چه سان است ، تو که بر مسند همه چیزها تکیه زده ای، تمام و کمال به صورت کاملا مطلق از آن توأم .
حسنه ترین دعیه این قائم که مرا این چنین به عزای غیبت کبری گونه اش به عطش واداشته چیست ؟ بگو ... هر آن ناممکنی را ممکن می کنم، خورشید رابرایت در پاکت می پیچم تا هر وقت تاریکی تو را آزرد هدیه راهت کنم ... ماه را هم پیش خودم می گذارم که اگر از روز خسته و آزرده شدی به قرص ترین شکل سوغاتی چشمانت کنم ... دریاها را برایت آرام می کنم تا موج های بلندشان که ممارستی سخت در راه تقلید از آشفتگی موهای پریشانت دارند ، نتوانند قد علم کرده داعیه ای داشته باشند ... باران را که قرنهاست ، نمادیست از حسرت من در پس رفتن تو ... به هر آن شکل که تو بخواهی به تسخیر در خواهم آورد و به آدرست پشتِ پشت شهر آرزوها خواهم فرستاد، گر چه می دانم دشتمان اینجا کویری و پست خواهد شد اما آنکه جلگه مژگانت هوایی بهتر داشته باشد ، ما را بس است .