Tuesday, June 12, 2007

Dream

فراموش شدگان را به کجای جهنم می فرستند ؟ راستی پاکت نامه داری ؟... راستش را بگو ، وقتی بخواهی در مورد من به خدا نامه بنویسی ، به او چه می گویی؟ از کجا شروع می کنی ، به روی کدام نقاط دست می گذاری؟
می خواستم به او بگویی : دلش تنگ است ، غرور شکسته ای که گاهی مغرور می شود . آسیبهای یک واقعه تا اعماق روحش نفوذ کرده ، می خواستم بگویم دلم بس تنگ است ، ویرانم کرده ای ، و هرگاه هر چیز زیبائی می بینم به یادتمی افتم ، یک گل ، دریا (همان دریایی که می خواستم نشانت بدهمش) ، یک واقعه خوب ، همه ... و هر چیزی ، مرا تا تو می برد ... دلم می گیرد ، تا تو می آیم ... به خود می پیچم و وقتی به آن بن بست همیشگی می رسم ، آن جایی که نبودنت ، ندیدنت ، مرا به تأسف وا می دارد، چه کردم با خودم ،که از دستم سر کردی ...راستی گناه نمی کنم؟ هم به خودم ، هم به تو ؟ تو چه می گویی؟ تو چه فکر می کنی ؟ این عشق که از تو به ظاهر بسته شده و از سمت من ، باز مانده ، چه عاقبتی دارد ... اما هنوز دلم پیش توست ...شبی آمدی و دلت را به من دادی ، چه خواب شیرینی بود، گفتی این جایزه تو برای همه ....... . که از خواب پاشدم ، گریستم ، بگو بعدش چه بود؟، به اسم صدایم زدی و دلت را در دست گرفتی ، گفتی ، دلم برای تو ... این جایزه تو برای همه ... . برای همه ...؟؟؟ برای چه ... بگو بعدش چه بود؟

1 نظر:

3:24 PM, Anonymous Anonymous

Dream دیکته تیتر :

 

Post a Comment

<< خانه