Tuesday, June 12, 2007

نسبی ؟

تو ای مکشوف برین من ، آن عقیله عشقی که برتر از تو دیگر هیچ چیز نیست . گاهی به موشکافی واقعه های گذشته می روم ، اما هیچ نشان بدی از خود جای نگذارده ای ... شاید ردپای بدخیم من بود که چهره این رفاقت را به چشمت بد جلوه داد !!!
هر چه بود ، ماند ، آری ، اینبار هرچه بود نگذشت ، که ماند . و بر تارک این فاخته دل ، گرمای جانی شد ...
همه چیز تغییر می کند ، اما هنوز دیدن عکس تو مرا به همان حالی می برد که چهار سال پیش می برد ... همه چیز از شکلی به شکل دیگر در می آید ، اما هنوز تو ، به همان شکل ، خود خواه و مستبد همچو یک پادشاه مغرور آن بالاها نشسته ای و من تا ابد محکوم به پرستش فرامین توأم ... سلطان منی ... همه چیز نسبی است اما حرارت خواستن تو ، هنوز هم صدای مطلق سرزمین مسکوت قلب کویری من است ... دیشب حس کردم آدم عجیبی شده ام ، فیلم Damage هم بغض مرا می ترکاند ، وقتی مرد در صحنه آخر فیلم به عکس آنا روی دیوار نگاه می کند، با آن دیالوگ مسحور کننده ...