Wednesday, April 19, 2006

...

سلام
امروز اینو دیدم :
زير برف نگاهت
هديه سبز حافظت را خوانده ام
و از شکوه حس گرم بودنت
مهر سفر تا وداعی را رفته ام
شايد نشود به مانند مهربانان آمد
پس راه بگشاييد
من آمده ام
آمده ام تا بگويم سالهاست به ديدارت رفته ام ...
آری می روم ...
تا بيايم .....!!!!
دوم فروردین هشتاد و یک
*******************
حاصلش شاید تفریق فروردین هشتاد و پنج به بهمن هشتاد و یک باشد اما کم کم حس می کنم دارم با تو
بزرگ می شم - آه
انگار همون روز می دونستم می خواد چی بشه
می روم ... تا بیایم
و چه رفتنی هم شد . قطب نمایی که این رفتن رو مسیریابی می کنه چیزی جز عشقی ناب نیست
گرچه یک روز گفتی به ترکستان می ری اما اگر اسم این سرزمین ترکستانه بذار در ترکستان عشق "تو" همیشه بمانم ...
به حال و روز مولانا گاهی فکر می کنم. مفتی شهر باشی و بيفتی در آتش عشق شمس تبريز عارف ِ سالک که همجنس توست و از مذهب تو نيست و از تيره ی تو نيست ... اين دردی که در شعر مولانا هست ...درد عشق است گمانم. اين سخنان مولانا با خدای قهار جبار آن سنت کهن نيست که با دلداده ی گريزپاست ... تو اينطور فکر نمی کنی؟
گفتی مــرا که: " چونی "؟ در روی ما نظــر کن
گفتی: " خوشی تو بی ما" زين طعنه ها گذر کن
گفتی مرا به خنــده: " خوش باد روزگارت"
کس بی تو خوش نباشد، رو قصهء دگر کن
گفتی: " ملول گشتـــم، از عشــق چند گويي؟"
آن کس که نيست عاشق، گو قصه مختصر کن
در آتشــم ، در آبــم، چـون محرمی نيــابم
کُنجی روم که" يارب، اين تيغ را سپر کن"
گستــاخمـان تو کردی، گفتی تـو روز اول"
حاجت بخواه از ما، وز درد ما خبر کن"
گفتی: " کمـر به خدمت بربند تو به حرمت"
بگشا دو دست رحمت، بر گِردِ من کمر کن.
...
حاجت خواسته وارسته شده ایم حال
باکی نیست ...
می دانی فقط پرگار جور دیگری چرخیده وگرنه من همان نقطه هستم شاید تو نقطه سیاه زندگیت بدانیش اما من به مساحت تمام تو این دایره را بهشت می دانم . دلنوشته هایت را خواندم از اول تا آخر -- زیبا بود به اندازه خودت ...
کسی که هیچ تولدش را تبریک نگفته بودی نزدیک های سالروز اسمش چند سطری از تو دید و این برایش بهترین هدیه بود نمی دانم چقدر عاشقت هستم اصلا نمی دانم ولی هیچ کدامش به متن بیست و پنج آبانت بر دلم ننشست
سه روز قبل از روز تولدم ...
اما هنوز هم بر سر همان حرفی که برایت در واپسین سالگرد تولد ت نوشتم هستم ..

Labels: