Thursday, April 06, 2006

..


پرچم ایران روی بیکینی تویه یه فستیوال به مناسبت جام جهانی آلمان
ارزشهایی که حیطه فکری انسانها را به سمت خودشون می کشن. نمی دونم اما توی این سن دچار یه حس و فکر عجیب نسبت به تمام ارزشهای اجتماعی جامعه مون شدم . به هر حال گذار از هنجار و شکستن خطهای قرمز هر اجتماعی تاوانهای سختی رو داره اما آیا واقعا واقعیت امر و زندگی ایده ال اون چیزیه که این ارزشها و سنتها بیان می کنن ؟ آیا واقعا اگر مثلا اون کسایی که طلایه دار این ارزشها هستن در سال 2006 زندگی می کردن این طور قوانینی رو وضع می کردن ؟ نه می گم قبولشون دارم نه هم می تونم بگم مخالفم شاید به قول .... باید بزرگ بشم . اما ایا بزرگ شدن من یعنی پذیرفتن عقلانی ارزش یا تحمیل یک عادت تکرارشونده چند ساله بر روی فکر و ذهن من ؟
مستر شین رئیسمون می گه شست هفتاد سال پیش تو کره هم یه چیزی توی مایه های چادر شما رو زنها می پوشیدن و کسی که اونو استفاده نمی کرد به فاسد بودن ملقب می شد ولی این فرهنگ رفته الان ولی هنوز هم بعضی پیرزنها استفاده می کنن یا مثلا کریستوفر می گه توی جنوب هند توی دین اونا یه عادت دارن که قبل از شام باید حتما برن دوش بگیرن چون غذا رو نعمت بزرگ پروردگار می دونن و باید همه بدیها رو از ذهن و هم از تنشون دور کنن و تمیز باشند بعد از نعمت پروردگار استفاده کنن . یا مثلا یکی از دوستام که علی اللهی هست حضرت علی رو خدا می دونه و می گه اگه خدایی هست همون علی ه و مگه شیعه ما شیعه اصلیه . خب اینا مثالهاشه و هزاران هزار فرقه و دین دیگه که هر کدوم عاداتی رو برا خودشون دارن . اینا واقعا باور دارن مثل باورهای ما که بعضی ها خودشون رو براش جر می دن . اما واقعا کدوم راه ما رو به مدینه فاضله می بره کدوم صحیحه این اون چیزیه که فکرمو خیلی وقتا به خودش مشغول می کنه
....
رضا صادقی م دمش گرم این چند روزا رو برامون قابل تحمل می کنه یه احساس صمیمیت تو صداش موج می زنه یه حس خودمونی یه جورایی مثل همون که می گه هر آنچه از دل بر آید بر دل نشیند.حس می کنم تمام شعراش رو لمس کرده