Saturday, April 01, 2006

Earthquake



توی این زندگی باید مثل ترمیناتور بود ضربه ها رو خورد و باز از جا برخیزی و ادامه بدی - چیزی که این چند مدت فهمیدم اینه که تنها کرگدنهای پوست کلفت موفق می شن توی این جنگل سبز با وجود سلطان جنگل و روباه های خطرناک روزهاشون رو آسوده و بی خیال بگذرونن
بازهم زلزله :
کارلوس دیروز عصر اول وقت که اومد گفت : جمشید جمشید ایران زلزه اومده - گفتم آره
دوتا از ایرانی هامون هم بودن اونا ازم پرسیدن کجا اومده گفتم لرستان بعد کارلوس گفت زنم واسم مسیج فرستاده که ایران زلزله اومده از خودت یه خبری بهمون بده . اون سردنیا ملت فهمیدن زلزله اومده یارو اینجا خبر نداره تو مملکتش چه خبره
باز پرسید نزدیکه به عسلویه گفتم آره دقیقا پشت این کوهاس و تلویزیون اعلام کرده فردا هم قراره عسلویه بیاد
هه هه
بعد رفتم رو نقشه نشونشون دادم که خیلی با ما فاصله داره و غیر از این هیچ وقت اینجا زلزله نمی آد چون نزدیک دریاس
دارم سوالی ای خداای قادر
قدرت نماوای آشنا بافکر ما
چون مینوشتی این سرنوشت ما خاکیان را
قسمت چه كردي از ملك هستي افلاكيان را
گر بود بر دوش ما بار گناهي
اشك چشم كودكان را كن نگاهي