Sunday, April 16, 2006

سلام
می دانی مثل یک حس است که روز به روز افزون تر و پویا تر می شود یک بنای قدیمی که هر چه از عمرش بگذرد بهایش بیشتر می شود ...
می خواهم بلندترین نامه دنیا را برابت بنویسم ---
شاید در قرن حاضر داستان لیلی و مجنون تراژدی ای باشد احمقانه. شاید کسانی بگویند فاصله دنیای واقعی با دنیای عشق فرسنگ هاست اما می خواهم باشم چون بودنم درگرو عاشق بودنم است . که قلبم در جایی دگر می تپد نه درون سینه ام ...
--- صحبت از قلب عریانی ست که عریانی اش را تقدیم می کند ... نامه واسطه دوری هاست ... اما چه کنم که "تو" را به خودم نزدیک تر از نزدیک می دانم ....
می تپم و تپش هایم را برایت مرکب می کنم ... تپش های یک ذهن عریان ... جایی چارلی چاپلین در نامه ای به دخترش گفته بود "تن عریان خویش را به کسی نشان ده که ذهن عریان تو را دوست داشته باشد." پس سلام بر او که ذهن عریان مرا صدها بار غسل داده ...
سلامی از من ... منی که بی معناست ...
همه چیز از ازدحام می آید ... می دانی سه نقطه یعنی چه ؟ سه نقطه از انفجار یک خط به وجود آمد. خطی از من به "تو" ...
برایت می نویسم چون "تو" می خواهی ... و خواسته "تو" تمامی هستی من است ...
بگذار سهم من از "تو" همین باشد ...
کافی ترین چیزهایی" تو" . کافی ترین ...
این نامه نقطه آخر نخواهد داشت ...

Labels: