Monday, October 26, 2009

بی مرز می خواهمت ...

لب مرزی رفتیم
خاک را رود به دو قسمت می کرد:
این طرف ما بودیم
آن طرف هم آنها
دیده بانان سربرجی از دور
ناظر ما بودند
و من بهت زده ، ناظر گنجشکانی
که همه
بی گذرنامه سفر می کردند.
عمران صلاحی