Wednesday, November 28, 2007

جواب نامه با خداست ...

مهربانم سلام، دلتنگی حجم ندارد، نمی شود اندازه اش گرفت، دلتنگی حتی از فاصله ها هم نشأت نمی گیرد. دلتنگی سایه نیست َ، نور هم نیست. دلتنگی احساس خیسیست که من نسبت به تو دارم ، دنیای من پر از اصول خودم است ، و دلتنگیم هم همین است نه هیچ چیز دیگر. دلواپس نگاهت شده ام ، پاهایم را به زمین می کوبم - دقیقا مانند کسی که انتظار آمدن کسی را می کشد - من اما سالهاست به این انتظار خو گرفته ام ، انتظار و انتظار ، و این انتظار از بین نمی رود بلکه از شکلی به شکل دیگر در می آید. روزی بیقراری دیدار بود، روز دیگر دیدن مهربانی از طرف تو شد، گاه ولع هراسانیست برای تو را شنیدن، بعضی وقتها هم در یافتن خبری از تو نمود پیدا می کند. ولی یک چیز مشترک میان همه شان هست و آن هم حضور پررنگ تپش سراسیمه قلبم برای توست.
همیشه از خدا می خواهم اگر می خواهد روز روشنی به من ارزانی دارد آنرا نصیب تو کند ، بالعکس اگر شر و گرفتاری و بیماریست همه را حواله ام سازد، دوست دارم پرندگان فقط برای تو پرواز کنند، ابر فقط روی سر تو ببارد، و بهار نارنج ها عطر خودشان را تنها در مسیر تو بپرکنند، وقتی پرنده های مهاجر را می بینم که دسته دسته از آسمان دیارم می گذرند از آنها می پرسم ، از تو چه خبر دارند، و آیا بر بالای بام تو رقص کرده اند یا خیر؟ طلوع ناب خورشید را هر روز صبح برفراز کوههای برافراشته زاگرس عظیم می بینم ، می پرسمش آیا آن تشعشع ناب پر انرژی اولیه اش را بر تو افکنده است یا نه ... کاش قدیسی ، الهه ای ، خداوندگاری صدای دعاهایم را می شنید و با آمین خود، آنرا مزین به شفاعت می کرد آنگاه همه چیز مستجاب می شد ، تو خوشبخت ترین زن عالم می شدی ، لبخند مهمان همیشگی لبانت می شد، جز خوبی از این دنیا هیچ نمی دیدی، سرفراز و سعادتمند لحظه لحظه ات سرشار از لذت می شد ، و هیچ گاه هیچ سختی و دردی را نیاز نبود تحمل کنی، خدا تو را بیشتر از همه دوست می داشت و ... آه اگر می شد .
عیدقربان نزدیک است ، دوست دارم ، قربانی قلب بزرگ تو شوم، کاش می شد اسماعیل وار زیرپای تو می افتادم و تو مرا در راه خدا قربانی می کردی ، کاش می شد ... عزیز ناگزیرم ، دوستت دارم ، فرای این دنیا و آن دنیا و این بازیچه ها که اسمش را زندگی گذاشته اند من فقط به امید عاشقی بیش از پیش تو زنده ام ، وقتی برایت می نویسم عریان می شوم، ما فاصله ای نداریم ، هیچ ...
خدا راشکر- صدها هزار بار شکر - که عشقت را به من داد... باور کن تنها دلیلی هستی که خدا را دوست دارم - وگرنه سالها بود کافرترین مخلوقش می بودم- تو دین منی ، مذهب مستقل من. من تمام خوب بودن هایم را مدیون توأم و تا تو باشی بر وجود خدای مهربان شک نخواهم کرد، می دانی این قلم و دشت بی پایان این کاغذهای سفید نمی توانند احساسم را به تو نمایان کنند، حس می کنم در برابر آنچه درونم را شعله ور کرده، ومرا لحظه لحظه می لرزاند این کلمات و جمله های کولی سرشت هیچ نیستند. آرزو می کنم ، نامه پنجره ای باشد تا اندکی از آن واقعه متداوم درونم را سرک بکشی، ببینی و باور کنی واقعه عشق را ... این سحرآلود ابدی که هر چه هست از توست. فدای چشمان خوش رنگت، می گذاری به ساحت قدسیایی دستان نازکت بوسه بزنم و برای حسن ختام تمام وجودم را در یک جمله خلاصه سازم... "دوستت دارم"