Friday, September 14, 2007

جلوگاه بهشت

نشانم را نمی پرسی
من آن کودک گریان
که مادرش او را برای کاری تنها گذارده
دیرگاهیست که تنهایم.

ودیدارت ، آه
آن لحظه شاد کی خواهد آمد ؟
تا با هم سیب را قسمت کنیم
سهمم اما برای تو
به قیمت چند لحظه بیشتر دیدنت.

قبول کن
تو آن از همه بهتری که آن شاعره خوب "مثل هیچکس" نامید.

موهایت ، آه موهایت
هیچ نمی توانم بگویم ، هیچ
که نشئگی بعد از نوازشش
تا انتهای وجود با من خواهد ماند.


کویر بلند پیشانی ات
که قدمگاه قدیسان است
به قصد معراج .

و چشمهایت جلوگاه بهشت
که پیامبر بغض است
برای دیدگان کم سویم.

صحرای گونه ات
تمام مسافران حریص قافله لبهایم را
به ضیافت بوسه می برد.
اما قافله دیرگاهیست بر باد رفته
چه که تیر تیز کمان ابرویت
ساربان را از پای درآورد.

و لبهایت
که ضریح معبد بهشت است
برای عطش تشنگی هایم

تشنه ماندم
و کس نمی داند
شاید تشنه بمیرم
باعطشت اما زندگی بس زیباتر است
که من سالهاست در سلسله جبال گردنت
به صعود می رانم
بر پهنای این کوه سفید
که بوی خدا می دهد.

و شانه هایت تکیه گاه رنج های کهکشان بود
که می دانم جایزه خداست برای مآموریت فرشتگانش


دشت فراخ سینه ات
با آن دوپرنده خفته
که مرا می برند به بی وزنی ابر

و دستهای نازکت
که پشت مهربانیش می شود آرام گرفت
تا تنفس کرد زندگی را

...
کلمات رفتند
بال زدند و در افق گم گشتند
اما خیالت ، آن ماندگار همیشگی
باز با من ماند
ای مضمون تمام شعرهایم
واژه ها پیشت حقیرند
پس خیلی ساده :
دوستت دارم

1 نظر:

9:44 AM, Anonymous Anonymous

اون لغت اشتران رو حذف کن خیلی ضایعس

 

Post a Comment

<< خانه