Wednesday, May 10, 2006

...

ادامه آن نامه بی نقطه
:
مادر زمین را می گویند دریاست است مادر دریا می گویند ماه است مادر فریاد می گویند سکوت است و این ها همه انعکاس همدیگرند اما تو می دانی چرا مادر منی ؟ آخر انعکاس لحظه های منی - وقتی پشت یکبار تو را فکر کردن بار دیگر می آیی هیچ کاری نمی شود کرد -
دلم گرفته
خیلی دلم گرفته
خیلی وقت است زندگیم ماشینی شده یک ماشین کوک شده گاهی فکر می کنم این فیلیپینی ها هیچ گناهی ندارند که امروز که مثلا من یادم رفته ژتون غذایم را تحویل بدهم و غذا ندارم هیچ به ادم تعارف نمی کنند و به فاصله یک متریم دارند غذایشان را می خورند و هیچ نمی پرسند چرا غذا نداری
سیستم اینجوریشان کرده شاید بالاخره یک سال کار بدون تعطیلی و سه هفته مرخصی چیزی بهتر از ماشین نیستی
شاید اشتباه می کنم و باید فراموش کنم آن گوشه قلبم را که نیازش اندک محبتی بیش نیست
یک کلمه محبت یک کلمه راهنمایی اینها اصلا به درک - یک لحظه احساس مهم بودن کردن در پیش تو شاید ندانی چقدر برایم ارزش داشته باشد ...
مادو با هم حرفها می زنیم بی آنکه پرده ضخیم فاصله مان را کنار بزنیم
گاهی به فکر می افتم هراس تا به کی ؟ تا به کی ؟ هراس رفتن تو
هراس لحظه ای که دیگر نباشی
هراس تورا طلب کردن ...وانهادن تو و تنهایی
آری هراس تنهایی
با هم حرف می زنیم باز - بی آنکه چشمهای هم را ببینیم .
و این هم برایم کافیست
دلم برای آن روزها آن روزهای دور تنگ می شود آنقدر که به حال مرگ می افتم - سالهاست که دوستت دارم
و حال اما هراس
هراس تنهایی مرا در خود می خورد و این هراس را دوست ندارم ببینم
و چه زیبا گفتی :
"عاشق به چشم معشوق دل نداده اسیر و برده اس "
و من این اسیری را هم می پذیرم
در این زندان انفرادی هر چندمدت چند قرص نان از برکت نوشته های دست نازنینت خوردن بهتر از آزادی و هیچ گاه تو را نه دیدن است.
حروف این کلمات که بیرون می ریزند قلبم می لرزد شاید جایی در شمال غرب بدنم هوا طوفانی ست چون جبهه پرفشاری سالها قبل از آن گذشته
اینکه وسط حرف زدنم بروی را اصلا ناراحت نمی شوم اخر مرا دوست نداری اما من دوستت دارم بی هیچ چشمداشتی
می دانم و می دانی این هر دو را
به غیر از این - آنجا محل کارت است... این را یادم نرفته
ولی می دانی یک جایی دارد به من می گوید که مرا اندکی به اندازه یک ذره هم که باشد دوست......
....
بگذار خوب گوش بدهم ببینم چه می گوید
...
و حرفهایی هست برای نگفتن
و چقدر هم
.
به هر حال هر چه باشدبه اندازه یک دنیا دوست دارم که راحت باشی
که یک لحظه احساس کنم زیر سقف آن شهر شلوغ دختری به اسم .... دارد آسودگی را بعد مدتها تجربه می کند مرا نیز به وجد می اورد
راستی من چرا هیچگاه در نبود تواسمت را نمی نویسم ؟
می دانی آخر دوست دارم بگذارمش برای لحظه های تنهایی - آنجا که در سکوت با تو همکلام می شوم و تو را حس می کنم آنجا صدایت می زنم به اسم
آیا آن که جوابم را می دهد تویی ؟ یا تو ی دیگر تو

Labels: