Friday, March 11, 2005

هنوز

هنوز
نميدونم امروز چی شده بود اما :
دلم آشفته آن مايه ناز است هنوز
مرغ پرسوخته در پنجه باز است هنوز
جان به لب آمد و لب برلب جانان نرسيد
دل به جان آمد و او برسر ناز است هنوز
گرچه بيگانه زخود گشتم و ديوانه زعشق
يار عاشق كش و بيگانه نواز است هنوز
خاك گرديدم و بر آتش من آب نزد
غافل از حسرت ارباب نياز است هنوز
گرچه هر لحظه مدد می دهدم چشم پرآب
دل سودا زده در سوز و گداز است هنوز
همه خفتند به غير از من و پروانه و شمع
قصه ما دو سه ديوانه دراز است هنوز
گر چه رفتی، زدلم حسرت روی تو نرفت
در ِ اين خانه به اميد تو باز است هنوز
اين چه سوداست عمادا كه تو در سر داری؟
وين چه سوزی است كه در پرده ساز است هنوزعماد خراسانی