Thursday, March 10, 2005

چتر

* او می رود و آشیانش را باد می کشد بر دوش
من می روم خیس با چتری همیشه بسته در دست
او می داند که برای پریدن بال کافی نیست
و من می دانم که برای دوست داشتن، عشق
( بال پريدنم نيست که اگر بود
يکي از همين روزها صبحي زود
مرا بر حاشيه پنجره ات مي يافتي
چتر را نيازي نيست زير باران اعتماد، چتر نمي خواهد)