Wednesday, April 29, 2009

ساده باش و صمیمی

چقدر دلم تنگ نوشتن برای تو شده ...چقدر دوست دارم همه واژه ها را فقط برای تو کنار هم بچینم...
چقدر دوست دارم نقطه بگذارم
و این نقطه ها چند نقطه ساده نیستند ، شاید چیزی باشند حاصل انفجار یک خط
خطی از تو تا به انتها
از انتها تا به من
از ما به هم
کشیده شده است و باید ذره ذره اش را طواف کرد
عزیز دورم ...خوب ترین من ، لحظه هایت را دوست می گیرم و هنوز به قول خودت :"گام به گام " تو را می اندیشم و می پرستم.
ساده باش و صمیمی ، مثل یک قاب عکس قدیمی ...
ساده باش و پاک ، مثل رویای من ، مثل حس من به تو ...مثل حس ما به هم ...
ساده باش ...
می دانی ، دیگر این عشق آنقدر به بلوغ رسیده است که نیاز به ترسی از گفتن چیزی نداشته باشیم ... هیچ لرزی ... هر چه می خواهی بگو و مطمئن باش هیچ کس هیچ برداشت جز آنچه در ذهن توست را نمی کند ... و آن کلام تو را دال بر هیچ چیز نمی گیرد ...
خالی کن خودت را تا انتهای دنیا ، یک گوش برای شنیدن ، یک قلب برای ، برای تو تپیدن، یک دست برای مهربانی به تو ... هست ، همیشه هست .
ساده باش و صمیمی ، پاک پاک من ... خوب خوب من ...
دوستت دارم...